#روزنگار_محرم
همان اول به سمت خیمه ها برگشت
نمی دانست ابی نیست درمشکی؟؟
چرا برگشت؟
چرتبرگشت وقتی دیده در هرگوشه ای
یک مشک خالی را
چه توجیهی است،
این برگشتن این سان سوالی را
مگراکبرنمی دانست ابی نیست درخیمه؟
سوال کودکان تشنه را
دیگرجوابی نیست در خیمه؟
به غیرازتشنه بودن انتخابی نیست درخیمه
علی اصغری خندان،
دراغوش ربابی نیست در خیمه
تومی گویی دلش تنگ پدربوده که برگشته
ولی من مطمآن هستم
دلیل اکبرسردگربوده که برگشته
همه دیدند وقتی فهمید درداربا اربا را
به این خاطراجازه خواست ازمرگ و
به اغوش پدربرگشت
برای حال خود نه
که برای حال بابایش پسر برگشت
که می دانست بابایش ندارد طاقت هجران
به این خاطر به اسبش هی زد و
برگشت ازمیدان
علی اکبرامد تا که بابا را کند ارام
و نام اب را درذهن خشکی ها کند بدنام
وگرنه تشنگی ان هم برای ابربی معناست
و در وقت شهادت لحظه ای هم صبربی معناست
زجنس تشنگی انگارمشکی رابه لب دارد
ولی دراصل ازبابا دوتا بوسه طلب دارد
هجوم اورده سمت دشمنان باتیغ مژگانش
زمین واسمان ها تحت فرمانش
اگرپلکی زندخورشید می افتد به دامانش
پیمبرسردراورده ست از ایینه جانش
بگواهسته زیرلب دل و جانم به قربانش
اگرچه چهره اش پیغمبر و بازویش عباسی ست
رقیه خوب میداند دوجمله نقطه ضعفش را
عباراتی شبیه چادرخاکی و اتش را
به میدان می زند،این شیوه تیغ ابالفضل است
صدایی می رسد
این بانگ تشویق ابالفضل است.
نماندهیچ کس ازدشمنان
این جمع وتفریق ابالفضل است
اساس دلبری درجز جز چهره این پهلوان جوراست
بگواسفندبر اتش
کنند
این کوفیان چشمانشان شوراست
کسی که درمیان جنگ فریادش ابالفضل است
کسی که درفنون رزم استادش ابالفضل است
هم دیدنذپیغمبر،علی اکبری،برگشت
دوباره اشک جوشیدو
به چشم دختری برگشت
عجب تصویردلگیری
علی اکبری رفت و علی اصغری برگشت…